نوشته شده توسط : amin

یك روز آموزگار از دانش آموزانی كه در كلاس بودند پرسید:آیا می توانید راهی غیر تكراری برای بیان عشق،بیان كنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با "بخشیدن "عشقشان را معنا می كنند.برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین"را راه بیان عشق عنوان كردند.شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی "را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین پسری برخاست و پیش از اینكه شیوه ی دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان كند،داستان كوتاهی تعریف كرد:یك روز زن و شوهر جوانی كه هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپه رسیدند در جا میخكوب شدند.

یك قلاده ببر بزرگ،جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر ،تفنگ شكاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

...بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید...



:: موضوعات مرتبط: متن های عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: داستان عاشقانه , داستان , داستان آموزنده , داستان کوتاه , داستان پند آموز ,
:: بازدید از این مطلب : 655
|
امتیاز مطلب : 284
|
تعداد امتیازدهندگان : 83
|
مجموع امتیاز : 83
تاریخ انتشار : دو شنبه 9 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amin

باد شمال شرقی


دختر جوان از تپه بالا رفت.

خودش را به او رساند.کنارش نشست.

نفس تازه کرد و گفت:سلام.امروز اومدم فقط یه چیز به ام بگی.

به دور و بر نگاه کرد و ادامه داد:کافیه به ام بگی دوستم داری،یه بار

اون وقت ببین برات چه کارا که نمی کنم.

پیرمرد از خانه بیرون آمد.دود پیپ را بیرون داد و دختر را صدا زد.

دختر از جا بلند شد. لبه ی دامن را بالا گرفت.

سر جلو برد و گونه ی او را بوسید:لازم نیست همین الان بگی.

با سرعت از سرازیری جاده پایین رفت.همراه پیرمرد وارد خانه شد.

کلاغ روی دست مترسک نشست و غار غار کرد.

باد شمال غربی شروع به وزیدن کرد.

و گردن مترسک ناگاه به سمت خانه ی دختر شکسته شد.

کلاغ در جا پرید و دوباره سر جایش نشست.



:: موضوعات مرتبط: متن های عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: داستان عاشقانه , داستان کوتاه , داستان عشق به مترسک ,
:: بازدید از این مطلب : 689
|
امتیاز مطلب : 381
|
تعداد امتیازدهندگان : 116
|
مجموع امتیاز : 116
تاریخ انتشار : 23 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amin

رویا


عزیزم داری به چی فکر می کنی؟

زن به خودش آمد:هیچی.همین طوری.

نه، بگو، داشتی به یه چیزی فکر می کردی!

خیلی دلت می خواد بدونی؟

مرد سر به نشانه تایید تکان داد.

زن آهی کشید:خوب،راستش،

داشتم به مرد رویاهام فکر می کردم.مردی

که می خواست منو خوشبخت کنه.ولی،

تو همه چیز رو خراب کردی.

تمام رویاهای منو به هم زدی.می فهمی

مرد با عصبانیت پرسید:اون کیه؟

زن به چشم او خیره شد

و با صدای بغض آلودی گفت:خود تو.



:: موضوعات مرتبط: متن های عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: داستان عاشقانه , داستان کوتاه , داستان ,
:: بازدید از این مطلب : 872
|
امتیاز مطلب : 298
|
تعداد امتیازدهندگان : 91
|
مجموع امتیاز : 91
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amin

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند ، فرشته پری به شاعر داد و شاعـر شعری بـه   

 

فرشته . شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت.

 

و فرشته شعـر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت .

 
باقی در ادامه...

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند ، فرشته پری به شاعر داد و شاعـر شعری بـه   

 

فرشته . شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت.

 

و فرشته شعـر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت .

 

خدا گفت: دیگر تمام شد.دیگرزندگی برای هر دوتان دشـوار می شود. زیرا شاعری که

 

بـوی آسمـان را بشنود ، زمیـن برایش کوچـک اسـت و فـرشته ای کـه مـزه عـشق را

 

بچشد، آسمـان برایش تنـگ .

 

فرشته دست شاعر را گرفـت تا راه های آسمان را نشانش بدهـد و شاعـر بال فرشته

 

را گرفت تـا کوچـه پس کوچـه های زمیـن را به او معرفی کند . شـب کـه هر دو به خانه

 

برگشتند ، روی بال های فرشته قدری خاک بود و روی شانه های شاعر چند تا پر ....

 

فرشته پیش شاعر آمد و گفت : می خواهم عاشق شوم .

 

شاعر گفت : نه . تو فرشته ای و عشق کار تو نیست .

 

فرشته اصرار کرد واصرار کرد .

 

شاعر گفت : اما پیش از عاشقی باید عصیان کرد و اگـر چنین کنی از بهشت اخراجت

 

می کنند . آیا آدم و سرنوشت تلخش را فراموش کرده ای ؟

 

اما فرشته باز هم پافشاری کرد . آن قـدر که شاعر به ناچار نشانی درخـت ممنوعه را

 

به او داد.

 

فرشته رفت و از میوه آن درخت خورد .اما پرهایش ریخت و پشیمان شد. آ ن گاه پیش

 

خدا رفت و گفت: خدایا مرا ببخش . من به خودم ظلم کرده ام . عصیان کردم و عاشق

 

شدم . آ یا حالا مرا از بهشت بیرون می کنی ؟

 

_ پس تو هم این قصـه را وارونه فهمیدی !

 

 پس تو هـم نمی دانی تنها آن که عصیـان

 

می کند و عاشق می شود، می تواند به بهشت وارد شود !

 

و آ ن وقـت خدا نهمین در بهشت را باز کرد . فرشته وارد شد و شاعـر را دیـد که آنجـا

 

نشسته است در سوگ هشت بهشت و رنج هبوط !

 

فرشته حقیقت ماجرا را برایش گفت . اما او باور نکرد.

 

آدم ها هیچ کدام این قصه را باور نمی کنند. تنها آن فرشته است که می داند بهشت

 

واقعی کجاست!



:: موضوعات مرتبط: متن های عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: فرشته و شاعر ,
:: بازدید از این مطلب : 820
|
امتیاز مطلب : 468
|
تعداد امتیازدهندگان : 142
|
مجموع امتیاز : 142
تاریخ انتشار : 20 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amin

از من نگذر

 

عاشق تر از قبلم بمون تو پیشم دور از چشات هرگز آروم نمیشم عاشق شدن خوبه اگه عشق تو باشه تنهام نذار تا بی تو دنیام از هم نپاشه تنهام نذار تا بی تو دنیام از هم نپاشه

از من نگذر نمی تونم چون وابستست به تو جونم محتاجم به نفس هاتو آخه دور از دستات تو زندونم آخه دور از دستات تو زندونم

 

هی نمی دونی چه خبره دلم نمی تونم حرفامو یه نفره بگم حق داری بری برو من که جای تو نیستم داری فکر می کنی که دیگه من مال تو نیستم کاش میشد چشمارو بست باز کرد و به راحتی به روزای قبل بازگشت ماها کنار هم بدون هیچ درد و رنجی غصه ای نبود و نه جروبحثی چیه می خوای بهم بگی باورش سخته کیه اون که کنارتو تا تهش هستش اون که دیوونته مثه نفس نزدیکه به تو میگه با تو بودن درداشو تسکینه یهو اون منم

 

گفتی اگر باشی غرق تو میشم دور از چشات هرگز آروم نمیشم ازغم دلم دوره آخه تویی امیدم دیگه دوریت محاله واست جونمو میدم دیگه دوریت محاله واست جونمو میدم

از من نگذر نمی تونم چون وابستست به تو جونم محتاجم به نفس هاتو آخه دور از دستات تو زندونم آخه دور از دستات تو زندونم

از من نگذر نمی تونم چون وابستست به تو جونم محتاجم به نفس هاتو آخه دور از دستات تو زندونم آخه دور از دستات تو زندونم

 

<این متن زیبای ترانه ی دوست داشتنی از من نگذر بود که فکر می کنم احتیاج به توضییح بیشتر نباشه در آخراز عادل جان به خاطر تمام کارها و آهنگای زیباش تشکر می کنم وامیدوارم هر روز شاهد شاهکارهای هنری گروه 25 باشیم>

 



:: موضوعات مرتبط: متن های عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: از من نگذر , band25 ,
:: بازدید از این مطلب : 993
|
امتیاز مطلب : 416
|
تعداد امتیازدهندگان : 128
|
مجموع امتیاز : 128
تاریخ انتشار : 17 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amin

چون منصور حلاج را بردند تا بردار کشند یکی از یارانش گریان و مویان پرسید...عشق چیست؟منصور لبخندی زد وگفت:امروز بین فردا بین و باز پسین فردا پس در آن روز بکشتند و دیگر روزش بسوختند و روز سوم خاکستریش بر باد دادند<تذکره الاولیا>

.

.

.

Lovesillverstar. mahtarin.com

عشق وقتی به حرف عقل گوش می دهد که رفته باشد.<فرانسواز مگان>

.

.

.

Lovesillverstar. mahtarin.com

عشق غالبا یک نوع عذاب است اما محروم بودن از آن مرگ است.<شکسپیر>

.

.

.

Lovesillverstar. mahtarin.com

عشق اصل همه چیز است..دلیل همه چیز و خاتمه ی همه چیز است<لاکوردر>

.

.

.

Lovesillverstar. mahtarin.com

عشق آتش است..اگر نباشد خانه سرد و تاریک است اما اگر بی جا افتد خانه و خانمان را می سوزاند.<تن>

.

.

.

Lovesillverstar. mahtarin.com

 



:: موضوعات مرتبط: متن های عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: عشق , تعریف عشق , عشق از دیدگاه بزرگان ,
:: بازدید از این مطلب : 855
|
امتیاز مطلب : 460
|
تعداد امتیازدهندگان : 141
|
مجموع امتیاز : 141
تاریخ انتشار : 6 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amin

اعتماد

به چشمي اعتماد کن که به جاي صورت به سيرت تو مي نگرد، به دلي دل بسپار که جاي خالي برايت داشته باشد و دستي را بپذير که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است.



:: موضوعات مرتبط: متن های عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: اعتماد , معنای اعتماد در عشق , عشق ,
:: بازدید از این مطلب : 894
|
امتیاز مطلب : 454
|
تعداد امتیازدهندگان : 140
|
مجموع امتیاز : 140
تاریخ انتشار : 2 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amin

یادت باشه


یادت باشه که هیچکس رو امیدوار نکنی بعد یکدفعه رهاش کنی چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره .

 یادت باشه که قلبت رو همیشه لطیف نگه داری تا کسی که به تو تکیه کرده سرش درد نگیره .

 یادت باشه قولی رو که به کسی میدی عمل کنی .

یادت باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاری چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره .

 یادت باشه اگه کسی دوستت داشت بهش نگی برو نمیخوام ببینمت چون زندگیش رو ازش میگیری.

یادت باشه تو اگه یه روز از پیشم بری زندگیم تموم میشه و میمرم.



:: موضوعات مرتبط: متن های عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: عشق پنهان , عشق , عشق من یادت باشه ,
:: بازدید از این مطلب : 730
|
امتیاز مطلب : 424
|
تعداد امتیازدهندگان : 133
|
مجموع امتیاز : 133
تاریخ انتشار : 2 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amin

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از یک ماه پسرک مرد... وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد... دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده... دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد... میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد



:: موضوعات مرتبط: متن های عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: داستان عاشقانه , داستان کوتاه ,
:: بازدید از این مطلب : 709
|
امتیاز مطلب : 1130
|
تعداد امتیازدهندگان : 830
|
مجموع امتیاز : 830
تاریخ انتشار : 2 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amin

<نقل قول یکی از سمینارهای دکتر انوشه>عشق یعنی دلبستگی-عشق یعنی وابستگی-عشق یعنی وارستگی-ع ش ق یعنی علاقه ی شدید قلبی-عشق یعنی با وجود اینکه 600 نفر کنارت هستن بازم احساس تنهایی میکنی-عشق خودخواهی نیست از خود گذشتن است-عشق دروغ نیست وهیچ دروغی در عشق معنا نداره-هیچوقت نگو برات میمیرم بگو برات میمونم

کاش اونم عاشقم میشد



:: موضوعات مرتبط: متن های عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: عشق پنهان , عشق , تعریف عشق , معنای عشق ,
:: بازدید از این مطلب : 565
|
امتیاز مطلب : 212
|
تعداد امتیازدهندگان : 64
|
مجموع امتیاز : 64
تاریخ انتشار : 19 آذر 1384 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amin

 

 

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

 



:: موضوعات مرتبط: متن های عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: داستان عاشقانه , عشق حقیقی , عشق ,
:: بازدید از این مطلب : 562
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 18 آذر 1384 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد